loading...
حمید گرافیک
حمیدرضا بازدید : 16 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)

حاجی فیروزه،
سالی یه روزه،
همه می‌‌دونن،
منم می‌‌دونم،
عید نوروزه.

 

***شعرهای حاجی فیروز***

ارباب خودم سلام علیکم،
ارباب خودم سر تو بالا کن،
ارباب خودم منو نیگا کن،
ارباب خودم لطفی به ما کن.
ارباب خودم بزبز قندی،
ارباب خودم چرا نمی‌خندی؟

***شعرهای حاجی فیروز***

بشکن بشکنه بشکن،
من نمی‌شکنم بشکن،
اینجا بشکنم یار گله داره،
اونجا بشکنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره

حمیدرضا بازدید : 18 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)

عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود.

 

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکبار در چشمانت نشانی از آن می دیدم.

عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید.

عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم.

عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید.

عشق ؛چه زیبا بود اگر مثل قدیم یک بار به لبانت دوستت دارم را می آوردی.

عشق ؛چه زیبا بود اگر من را لایق دیدن چشمانت میدانستی.

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط من بودم و تو بودی و دیگر خ

حمیدرضا بازدید : 33 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)

جهان،شب یلدا،شعر،شعر خنده دار شب یلدا،شعر دوبیتی شب یلدا،شعر طنز درباره شب یلدا،شعر های خنده دار،طنز

جهان،شب یلدا،شعر،شعر خنده دار شب یلدا،شعر دوبیتی شب یلدا،شعر طنز درباره شب یلدا،شعر های خنده دار،طنز

حمیدرضا بازدید : 20 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)

محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرای بهار شاعر، ادیب، سیاستمدار و روزنامه‌نگار ایرانی است. وی در سال ۱۲۶۳ هجری شمسی در مشهد متولد شد. مقدمات و ادبیات فارسی را نزد پدر خود ملک الشعرای صبوری آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر “ادیب نیشابوری” رفت. بعد از فوت پدر، ملک الشعرای دربار مظفرالدین شاه شد.

حمیدرضا بازدید : 16 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)

درمتون تاریخی پس از اسلام به نام لرستان فیلی بر می خوریم  که معرب پهلوی است واین سرزمین از همدان تا خانقین و ممدلی امتداد دارد.


و زبان شعر های باباطاهر راپهلوی یاهمین لری امروز دانسته اند پهلوی به همراه زبان اوستایی ریشه فارسی امروز  هستند. وباباطاهر شاعردوبیتی سرای قرن جهارم واوایل قرن پنجم است ومعاصرطغرل سلجوقی .

حمیدرضا بازدید : 19 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)

لب ها می لرزند. شب می تپد. جنگل نفس می کشد.
پروای چه داری ، مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده ی پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند. دروازه ی ابدیت باز است. آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم ،که مهتاب آشنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم ، که صدا نا بهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند. شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود.

حمیدرضا بازدید : 10 شنبه 28 تیر 1393 نظرات (0)

اشعار زیبای سهراب سپهری،جهانی‌ها،سهراب سپهری در قیر شب،سهراب سپهری زندگی،سهراب سپهری عاشقانه،سهراب سپهری واحه ای در لحظه،سهراب سپهری چشم ها را باید شست،سهراب سپهری چه درونم تنهاست،شعر،شعرهای عاشقانه سهراب سپهری،عکس سهراب سپهری

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 263
  • کل نظرات : 83
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 208
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 256
  • بازدید ماه : 256
  • بازدید سال : 7,312
  • بازدید کلی : 191,718